- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این تویی کت هوس باغ و سر بستان است بی وجود تو جهان بر دل من زندان است
2 هیچ بر جان منت رحم نباید زنهار دل سنگین تو گویی مگر از سندان است
3 قادری گر بزنی، حاکمی ار بنوازی چه کنم بر سر مملوک خودت فرمان است
4 تو که بر مسند آسایش و نازی نخوری غم درویش که در بادیه سرگردان است
5 عاقلان گر به همین داغ گرفتار آیند آتش عشق بدانند که چون سوزان است
6 غیرتم می کند از مردم نادان که مرا متهم کرد به نادانی و خود نادان است
7 صورتی داشته باشد به همه حال کسی که دل از دست نداده ست ولی بی جان است
8 به مداوای طبیب از دل ما درد حبیب نتوان برد که دردی ست که بی درمان است
9 هر شبی را که به پایان برسد روزی هست جز شب عاشق مهجور که بی پایان است
10 خبر روز قیامت که شنیدی رمزی ست پیش مشتاق که مشتق ز شب هجران است
11 یار می آید و تو در قدمش می افتی وز تو برخواسته فریاد قیامت آن است
12 بر سر آتش تیز است نزاری و به شرح نیست محتاج که دود سخنش برهان است