1 با ماست، لطف چشم تغافل پناه،کم حسرت پر و امید فراوان، نگاه کم
2 دل را مده به غمزهٔ مژگان که خسروان آلوده اند پنجه به خون سپاه،کم
3 در محفل زمانه، چو شمعیم در گداز تا تن به جا بود، نشود اشک و آه کم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از فیض ریزش مژه، تر شد دماغ ما افتاد سایهٔ رگ ابری به باغ ما
2 خودکامیی ز تلخی دشنام داشتیم شیرین تبسّمی نمکی زد به داغ ما
1 نی خامه دارد سر خوش نوایی کهن بلبل آهنگ دستان سرایی
2 بیا مطرب امشب، رَهِ تازه سرکن ملولیم از رندی و پارسایی
1 ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا سواد سنبل خط، شد سیه بهار مرا
2 به وادیی زده عشق تو پنجه در خونم که شمع، دیدهٔ شیر است، بر مزار مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به