1 با ماست، لطف چشم تغافل پناه،کم حسرت پر و امید فراوان، نگاه کم
2 دل را مده به غمزهٔ مژگان که خسروان آلوده اند پنجه به خون سپاه،کم
3 در محفل زمانه، چو شمعیم در گداز تا تن به جا بود، نشود اشک و آه کم
1 دیدم صنمی، های صلا، کعبهنشینها بیعانه ببازید به یادش دل و دینها
2 در عشق، دل از کوثر و رضوان نگشاید از دوست تسلی نتوان گشت، به اینها
1 یک پرده نشید است صلا گوش اصم را ناقوس صنم خانه و لبیک حرم را
2 از بتکده تا کعبه رهی نیست، برهمن سدِّ ره خود ساخته ای سنگ صنم را
1 گوشی نشنیده ست صفیر از قفس ما چون شمع، به لب سوخته آید نفس ما
2 با قافلهٔ لاله درین دشت رفیقیم گلبانگ خموشی ست فغان جرس ما