- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به سر گسترده دارد ظلّ عالی، خیل نازش را مخلّد باد یا رب سایه، مژگان درازش را
2 فسون عاشقیّ ماست با خال و خم زلفش که بازی می تواند برد، مار مهره بازش را؟
3 قبول سجده را لازم بود، محراب ابرویی به کیش من قضا باید کند زاهد نمازش را
4 هنوز آن شمع بی پروا، نبودش محفل افروزی که از دل داشتم پروانهٔ سوز و گدازش را
5 برد عشّاق را فریاد من تا کعبهٔ کویش حدی شد ناله ام، صحرا نوردان حجازش را
6 من و نقش قدم، درکوی او زادیم، هم طالع سرا پا یک جبین سجده ام، خاک نیازش را
7 به دلتنگی خوشم کز پرده بر ناید غم عشقش چو بو، در پرده پنهان کرده ام از رشک، رازش را
8 مرصع کار، از لخت دل شورنده سر دارم شکن های پریشان طرّهٔ سنبل طرازش را
9 ندارم شکوه در راه محبّت از سر خاری به پای بی خبر طی کرده ام شیب و فرازش را
10 هوس دارد که سازد تار جان پیوند هر مویش اگر محمود می برّد سر زلف ایازش را
11 حزین از ناله خامش گشت و تحسینی نفرمودی به این جادودمی ها، خامه افسانه سازش را