1 ماییم که بی هیچ غمی دم نزنیم یک دم به مراد خویش بی غم نزنیم
2 صدبار شبی بود که صد خار فراق بر دیده زنیم و دیده بر هم نزنیم
1 ای ملک طراوت به تو زیبنده ولایق روی تو و گلبرگ طری هر دو مطابق
2 از طرّه ی تو بوی برد عنبر سارا وز چهره ی تو رنگ برد برگ شقایق
1 دلم فریفتهٔ آن شمایل عربیست که شکل و شیوه او را هزار بوالعجبیست
2 خیال لعل لبش در درون سینه من چو باده در دل پر خون شیشهٔ حلبیست
1 سنبل تر دمیده بر گل دوست بوی گل میدمد ز سنبل دوست
2 باد عنبر شمیم میگذرد یافت بویی مگر ز کاکل دوست