- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا جانانه ای نامهربان است ببرد از من دل و در قصد جان است
2 به صد دل دوست میدارم ز جانش به حسن خویشتن مغرور از آن است
3 که داند عاقبت هم رحمت آرد که در احکام فطرت کس ندانست
4 مگر هم در کنار آید چو با او اگر جان است و گر دل در میان است
5 به لب شیرین تر از آب حیات است به غمزه آفت خلق جهان است
6 به رشک آمد صدف در قعر دریا از آن دردانه ها کش در دهان است
7 خجل گردد قمر از ماه رویش که نیکوتر ز ماه آسمان است
8 سرش با ناتوانان در نیاید نزاری عاشق تنها از آن است
9 نزاری از غم نادیدن او به صد زاریّ و زار و ناتوان است