مراست از تب عشق تو جان آتشناک از جامی غزل 295

جامی

جامی

جامی

مراست از تب عشق تو جان آتشناک

1 مراست از تب عشق تو جان آتشناک حبیبی انت طبیبی ولا طبیب سواک

2 چه سود صوفی ما را رعایت سنت چو حرص لقمه نبرد از دهان او مسواک

3 کجا به وادی وحدت رسد به نعلینی که بسته است برآن از دوال شرک شراک

4 به پاکدامنی تو، به پاک چشمی من که کرده ام دل و جان را ز میل غیر تو پاک

5 مرا بس انکه شوم کشته در کشارگهت مباد از سرم آلایشی برآن فتراک

6 تنم فتاده به ره لاغر استخوانی بود کش از کرم سگ موی تو برگرفت ز خاک

7 به عجز معترف آ جامی از حقیقت عشق که هست عجز ز ادراک غایت ادراک

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر