دیر برآمد که روی از حکیم نزاری قهستانی غزل 913

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

دیر برآمد که روی یار ندیدیم

1 دیر برآمد که روی یار ندیدیم جرعه ای از جام وصل او نچشیدیم

2 کار به هم برزدیم و هیچ نکردیم از پس عمری که انتظار کشیدیم

3 وعده ی وصلی رسیده بود به اول خود نرسید آن به ما و ما برسیدیم

4 با سر سررشته ی رضا نفتادیم بس که به خود هم چو کرم پیله تنیدیم

5 با قدم اول آمدیم چو عمری بی هده بر سمت رای خویش دویدیم

6 نفخه ی صورِ صدایِ عشق برآمد جمله ز تشویش هیبتش برمیدیم

7 با ملک الموت عشق سود نکردیم گرچه به زاری و زور باز چخیدیم

8 عاقبت الامر ترک خویش گرفتیم وز درکات مشابهت برهیدیم

9 هم چو نزاری ز چارچوب طبیعت باز سوی آشیان سدره پریدیم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر