دیر شد تا رسم قربان از حکیم نزاری قهستانی غزل 157

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

دیر شد تا رسم قربان کیش ماست

1 دیر شد تا رسم قربان کیش ماست بذل جان کارِ دلِ بی خویش ماست

2 چون ز دنیا بی نصیب افتاده ایم گر همه قارون بود درویش ماست

3 این همه کثرت حجاب ما ز چیست از خیال مصلحت اندیش ماست

4 نیش فصّاد قناعت نوشِ ما نوش زهاد مقلد نیش ماست

5 ما به کفر و دین نداریم التفات در مراتب بیش کم، کم بیش ماست

6 رازداری در دل ما غور کرد آنکه هرگز سر نکرد آن ریش ماست

7 چون فرو شستیم از این مردار دست گرگِ مردم خوار دنیا ، میش ماست

8 نور وحدت آفتاب روشن است گر غمامی می نماید پیش ماست

9 هر که دارد با نزاری دوستی گر همه بیگانه باشد خویش ماست

عکس نوشته
کامنت
comment