- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وقت آن شد که ره دیر مغان برگیرم سبحه از کف بنهم رطل گران برگیرم
2 می رود عمر گرانمایه بکوشم یک چند مایه دولت ازین گنج روان برگیرم
3 رسم هستی که حجاب است میان من و دوست به مددگاری ساقی ز میان برگیرم
4 هر چه اطلاق توان کرد بر آن اسم وجود دست ازان بازکشم خاطر ازان برگیرم
5 هیچ ناگفته به مهر تو شدم شهره شهر آه اگر مهر خموشی ز زبان برگیرم
6 می خورم خون دل از جام غم آن روز مباد که من این ساغر عشرت ز دهان برگیرم
7 جامی از جمله جهان دل ببرد شاهد عشق گر نقابش به سرانگشت بیان برگیرم