1 وقت آنست که بر ما نظری اندازی بیش از اینم به سر بوته ی غم نگدازی
2 تو چو خورشید جهانی و منم ذرّه صفت چه شود گر نظر مهر به ما اندازی
3 تو کریمی و رحیمی و من از خاکم و خشت خاک را از کرمت حور وشی می سازی
4 ای دل غمزده تا کی به هواداری دوست جان ببازی به سر کویش و در پروازی
5 عشق بازی نه به بازیست هوائیست بلند تو که گنجشک ضعیفی نکنی شهبازی
6 دل سرگشته به من گفت که یک لحظه خموش گر کنی با من درویش دمی دمسازی
7 آنچه گویم ز من خسته هجران بشنو چون به وصلش برسی جان و جهان در بازی