-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نوبت پاس وصل تو بو که شبی به ما رسد سلطنتی چنان عجب گر به چنین گدا رسد
2 ما ننشسته یک نفس باهم و شهر پر سخن قصه ماجرای من تا پس از این کجا رسد
3 کار به جان رسید و تو هیچ به ما نمی رسی زین به نواتر آشنا با سر آشنا رسد
4 گر چه نمی رسد به ما نوبت اتصال تو هم به امید حالیا صبر کنیم تا رسد
5 جهد کنیم سالها تا تو دمی به ما رسی صبر کنند عمرها تاچو تویی فرا رسد
6 گر بکشی و بعد از این بر سر کشته بگذری از نفس نسیم تو روح به شخص ما رسد
7 چند ستم کشم ز دل دیده چرا نمی کَنَم جرم من است راستی هر چه به ما جزا رسد
8 آینه ی افق چنان تیره کند که بخت من دود دل پر آتشم گر به دم صبا رسد
9 یا برسی به کام دل یا نرسی نزاریا گر نرسد جفا به سر عمر به منتها رسد