1 وقتست که بر من ای نسیم سحری رحم آری و بر ساحل رودی گذری
2 زان خاک بدین چشم غباری آری زین چشم بدان رود درودی ببری
1 اگر اینست غم عشق فزون خواهد شد اگر اینست دل غمزده خون خواهد شد
2 میکند زلف تو گر سلسله داری زینسان عقلها بر سر سودای جنون خواهد شد
1 صبح باز آمد و شب گشت نهان موکب روز بسر آراست جهان
2 باز از هر طرف اصحاب بهار غارت آورد بر افواج خزان