وقتِ آن آمد که از حکیم نزاری قهستانی غزل 925

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

وقتِ آن آمد که بر غندان زنیم

1 وقتِ آن آمد که بر غندان زنیم جامِ می بر طلعتِ جانان زنیم

2 چون مقارن می‌رسد ماهِ صیام هر چه باداباد بر شعبان زنیم

3 بیش و کم یک هفته در پایانِ جنگ بر سماعِ مطربان دستان زنیم

4 طوقِ گردن گیسویِ پرچین کنم خاک در چشمِ خطابینان زنیم

5 شادیِ رندان و قلّاشانِ عشق ما دمِ اخلاص با ایشان زنیم

6 کفر و ایمان پای‌بندِ عاقل است ما به می بر کفر و بر ایمان زنیم

7 ترکِ نام و ننگ و دین و دل کنیم سنگ بر قندیلِ جسم و جان زنیم

8 بارگاهِ فقر برگردون کشیم سایه‌بانِ فاقه بر کیوان زنیم

9 قصّه کوته کن نزاری بازگوی وقتِ آن آمد که بر غندان زنیم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر