1 وقت است که استان زمان زرگر منی مانند زر از بوته بما صاف نماید
2 کان نیک نباشد که ز صندوق ضمیرم زر دزدد و با من چو ترازو نگراید
3 شک نیست که اقبال درآید ز در من گر رای مبارک بصفا روی نماید
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ما را به عشق می کند ارشاد پیر ما داند که زاهدی نبود دلپذیر ما
2 دل جای مهر تست چه پنهان کنیم راز چون روشن است پیش تو ما فی الضمیر ما
1 سیری نبود از لب شیرین تو کس را کس سیر ندید از شکر ناب مگس را
2 نالان بر سر کوی تو آییم که ذوقی است در قافله کعبه روان بانگ جرس را
1 آن رخ نه بینم ار نبردی زلف پر ز تاب شب مقطع نگشته نه بیند کسی آفتاب
2 بر گوشه عذار تو مستیست خفته چشم نزدیک صبح از پی آن می رود به خواب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **