گمان مدار که من از گزند از آشفتهٔ شیرازی غزل 732

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

گمان مدار که من از گزند مار بنالم

1 گمان مدار که من از گزند مار بنالم مگر زعقرب جرار زلف یار بنالم

2 مرا که افعی زلفت به پیچ وتاب فکند عجب مدار که گاهی ززخم مار بنالم

3 خمار مستیم افزوده شد زنرگس ساقی که می کشم همه شب باده و زخمار بنالم

4 بتار زلف ببند و بکش بتیر نگاهم نیم مبارز عشق ار زکار زار بنالم

5 مرا بهار و خزان جمله بی تو صرف فغان شد نیم چو بلبل کز گل بهر بهار بنالم

6 بناله شب همه شب همدمم بمرغ شب آهنگ اگر بحلقه آن زلف تابدار بنالم

7 هر آنکه دور بود از دیار خویش بنالد خلاف من که غریبانه در دیار بنالم

8 خبز زخنجر مژگان نداری و خم زلفش تو را گمان که از آن طفل نی سوار بنالم

9 اگر که اشتری آشفته از مهار بنالد بیا به بین که چو بگسستیم مهار بنالم

10 بلا چه پنجه قوی کرد و نیست قوه دفعش زدست او ببر دست کردگار بنالم

عکس نوشته
کامنت
comment