- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زشور آن لب شیرین که در جهان انداخت گمان مکن که شکر در میان توان انداخت
2 چه نقشها که عیان شد زسیم ساده او زطرح کینه که آن ماه مهربان انداخت
3 سخن زنقطه موهوم رفت و باز حکیم حدیث لعل سخنگویت در میان انداخت
4 بصحن باغ نه گلهای آتشین است این که عکس روی تو آتش ببوستان انداخت
5 چه جلوه بود که حسن تو کرد بی پرده چه فتنه بود که موی تو در میان انداخت
6 زطن غیر رهائی نیافت با همه جهد اگر چه عیسی خود را بآسمان انداخت
7 سری بحلقه عشاق برکند عاشق بپای دوست اگر سر نهاد و جان انداخت
8 چه شمع آتشی آشفته داشت پنهانی که شور عشق تواش شعله در زبان انداخت
9 چه عشق پرتو شمع ازل علی ولی که روح بر در او چوآسمان انداخت
10 بحیله با سگ کویت گرفته ام الفت که خویش را بتوانم در آستان انداخت