1 آن باد بهار بین که برخاست دگر وز نو چمن جهان بیاراست دگر
2 اندر چمن گل چو نظر می کردم در چهره او چو نور پیداست دگر
1 بیش از این سر ز من بی دل و بیهوش متاب بی دلی را ز ره لطف و کرامت دریاب
2 خواب در دیده ی بی خواب خوشم می آید به خیالی که توان دید خیال تو به خواب
1 غم عشق تو مرا باز به جان آوردست خونم از دیده ی غمدیده روان آوردست
2 عمر بگذشت مرا در غم رویت به غلط نشنیدیم که نامم به زبان آوردست
1 فدا کردم به غمهای تو جان را که دارد تازه غمهایت جهان را
2 از آن کردم فدا جان در ره عشق کز آن عاری نباشد رهروان را