آن سفر کرده که جان رفت مرا بر اثرش از جامی غزل 481

آن سفر کرده که جان رفت مرا بر اثرش

1 آن سفر کرده که جان رفت مرا بر اثرش هست ماهی که نیاورد به من کس خبرش

2 نازنینی که کنون خاسته از مسند ناز کی بود طاقت رنج ره و تاب سفرش

3 گر چه از رفتن او می رودم صبر و شکیب هر کجا رفت خدایا به سلامت ببرش

4 مبر ای باد بدان سو نفس سرد مرا که مبادا رسد آسیب به گلبرگ ترش

5 ماند وابسته گل بلبل غافل در باغ عاریت کاش توانم ستدن بال و پرش

6 چون بمیرم به سر راه ویم دفن کنید که چو آید به سر خاک من افتد گذرش

7 شد چنان زار ز غمهای جدایی جامی که ندیده ست کسی هرگز ازان زارترش

عکس نوشته
کامنت
comment