1 سر کردهٔ اهل دانش و دید اینست شایسته تخت و تاج جمشید این است
2 خورشید هزار طعنه دارد با بدر بدری که زند طعنه بخورشید این است
1 میزند مرغ دلم پر به هوای اشرف چونکه فردوس نباشد به صفای اشرف
2 گویند بهشت، لیک تا دید صفاش از شرم فکند سر بپای اشرف
1 هر دل که رهین تن بود او دل نیست در عالم دل خبر ز آب و گل نیست
2 راهی نبود که او بمنزل نرسد جز راه محبت، که در او منزل نیست
1 در خرابات مجانین کن گذر تا ببینی رسم و آئین دگر
2 عادت اینجا ترک رسم و عادت است رسم، اینجا ترک جان و ترک سر