1 این نفس که فقر کاش پاکش بکشد پر بیدردست، دردناکش بکشد
2 افتادگیام ز سرکشی داد نجات آتش چو بلند گشت، خاکش بکشد
1 در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
2 بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت این دام روان حاجت صیاد ندارد
1 داده عشقم باده نابی که میسوزد مرا خوردهام از جام خضر آبی که میسوزد مرا
2 شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبحدم زد به تار چنگ مضرابی که میسوزد مرا