این می که داد کز او سر از آشفتهٔ شیرازی غزل 776

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

این می که داد کز او سر بی خمار دارم

1 این می که داد کز او سر بی خمار دارم بحرش کجا کزین موج در در کنار دارم

2 زنار برگسستم زاسلام توبه کردم ننگ است بت پرستی از سبحه عار دارم

3 تن خاک راه او شد اریار دید و بگذشت دامن کشید وگفتا در ره غبار دارم

4 نقش نگار بتها از بتکده بشوئید زیرا که من خلیلم نقش و نگار دارم

5 در بوستان عشقت جنباندم اگر باد چون سرو در ارادت پای استوار دارم

6 یاقوت و لعل و مرجان ریزم زدیده هر شب دامان پر از جواهر بهر نثار دارم

7 آشفته ام نه عاقل بگسستم ار سلاسل دیوانه ام مخوانید سودای یار دارم

8 جز لن ترانیت نیست موسی بطور سینا چون طور تو بسینه من صد هزار دارم

عکس نوشته
کامنت
comment