-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از بس عرق شرم نشستهست به رویم محروم ز نظارهٔ آن روی نکویم
2 چندی است که سودایی آن غالیه گیسو عمری است که زنجیری آن سلسله مویم
3 دل گمشده بر خاک درش بس که فزون است ترسم که نشان از دل گم گشته نجویم
4 آن ماه پری چهره گر از پرده درآید مردم همه دانند که دیوانهٔ اویم
5 هر بزم که رندان خرابات نشینند نه قابل جامم نه سزاوار سبویم
6 تا باد بهار از همه سو بوی گل آرد من بر سر آنم که به جز باد نبویم
7 دور از لب پر شکر او خون جگر باد هر باده که ریزند حریفان به گلویم
8 گفتن نبود قاعده عشق وگرنه هم نکته طرازم من و هم قافیه گویم
9 این است اگر جلوه معشوق فروغی در مرحله عشق نشاید که نپویم