- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز گردِ چشمۀ حیوان برآمده ست نباتش درونِ چشمۀ حیوان لبالب آب حیاتش
2 هلاکِ مطلقِ خود را کسی حیات نگوید وگرچه این دو صفت نیست از حسابِ صفاتش
3 هزار تشنه بر آن چشمۀ حیات فرو شد به اختیار و یکی آرزو نکرد نجاتش
4 چه جهد کردم و هم از قضایِ عشق نجستم چه اختیار کسی را که رفت صبر و ثباتش
5 کسی که دامنِ طاعات می کشید ز شبنم بیا ببین که ز سر درگذشت آبِ فراتش
6 خیالِ رویِ تو جانا بتِ من است بتِ من من و خیالِ تو و بت پرست و عزّی ولاتش
7 ز بت پرستیِ من در رسومِ شرع چه نقصان همین قدر که دریغا ثوابِ صوم و صلاتش
8 اگر تو خط بنمایی به خونِ خلق بدارند معبّدان همه تعظیم هم چنان که بر آتش
9 بیا بده ز لبت کامِ من به رغمِ عدو را به مستحق برسان حقّ که واجب است زکاتش
10 به کامِ خویش ببینم رقیبِ سوختنی را به دادخواه گریبان گرفته در عرصاتش
11 ز دستِ او نفسی برنیامده ست ز من خوش که صد هزار بلا بر وجودِ ناقصِ ذاتش
12 بهشت رویا امشب اجازتم ده و فردا بسوز گو که وجودم دریغ نیست در آتش
13 به نقدِ وقت زمانی به حالِ ما نگران شو هزار یادِ نزاری چه سود بعدِ وفاتش