1 آن رند که در مثل ندارد بدلی دی گفت برای اهل عرفان مثلی
2 جز بندگی از خداشناسان نسزد از علم چه سود اگر نباشد عملی
1 گشادی طره و مشک ختن سوخت نقاب از رخ فکندی و چمن سوخت
2 اسیران غمت را آتش عشق چو تار شمع در یک پیرهن سوخت
1 داد گلبن در چمن یاد از گلافشانی مرا بلبلان کردند تعلیم غزلخوانی مرا
2 راز من چون نقش پیشانی ز کس پوشیده نیست از ازل بازست چون آیینه پیشانی مرا
1 چشم عیبت چو نباشد گل و خاشاک یکیست پاکبین را همه جانب نظر پاک یکیست
2 عالمی قرب غمت یافته اما نه چو من کشته بسیار ولی بسته فتراک یکیست