بیرون ز عقل هاست در این جا شمار از سعیدا غزل 428

بیرون ز عقل هاست در این جا شمار عشق

1 بیرون ز عقل هاست در این جا شمار عشق پیداست کار عقل و هویداست کار عشق

2 صد جا شکسته ام سر خم گردن سبو نشکست یک نفس ز سر من خمار عشق

3 رد می کند نخست و دگر می کند قبول اول خزان بیاید و آن گه بهار عشق

4 آب بقا به ذایقه اش خون جامد است آن کس که کام یافته از چشمه سار عشق

5 این است فرق کعبه و بتخانه نزد ما آن سنگ آستانه و این سنگسار عشق

6 در چشم عشق هر دو جهان است یک صدا جام جم است آینهٔ زنگ دار عشق

7 بازی نکرده جان و به خون تر شدی ز عجز یک داو بیش نیست جهان در قمار عشق

8 این آهوان که روی به صحرا نهاده اند دارند جملگی هوس مرغزار عشق

9 مجنون چه چیز و وامق و فرهاد کیستند [جایی] که گشته لیلی ایشان شکار عشق

10 کوی جنید و وادی منصور فرق هاست این دار عقل آمد و آن دار، دار عشق

11 جز عشق و عاشقی ز سعیدا سؤال نیست امروز تازه آمده است از دیار عشق

عکس نوشته
کامنت
comment