- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به خود پیرایه چون آن سرو سیماندام میبندد به سوری سنبل و بر ماه مشک خام میبندد
2 بنامیزد از این مشاطه نازم باغبانی را که بر مه غالیه سایه به گل بادام میبندد
3 نماید در دل شب صبح صادق را زهر جانب به روی روز روشن بامدادان شام میبندد
4 لب تو باده خلر دو چشمت ماه را ساغر که بر می نشئه یا خود باده را بر جام میبندد
5 حذر زآن غمزه کافر فغان زآن چشم افسونگر که بیخ کفر میسوزد در اسلام میبندد
6 بنازم آهوی مردم شکار چشم مستت را که خلقی را به مویی میکشد در دام میبندد
7 بتی دارم که دارد کعبه و بتخانه را توام ره کعبه زده در بر رخ اصنام میبندد
8 کمیت فکر آشفته ز تک افتاده در وصفش که از رفعت گذر بر طارم اوهام میبندد
9 علی آن پردهدار سر که دست حق بود دستش که هم آغاز بگشوده است و هم انجام میبندد