1 آن وصل تو باز، آرزو میکندم گفتن به تو راز، آرزو میکندم
2 خفتن ببرت به ناز تا روز سپید شبهای دراز، آرزو میکندم
1 راحت سر مردمی ندارد دولت دل همدمی ندارد
2 ز احسان زمانه دیده بردوز کو دیدهٔ مردمی ندارد
1 بیا، کاین دل سر هجران ندارد بجز وصلت دگر درمان ندارد
2 به وصل خود دلم را شاد گردان که خسته طاقت هجران ندارد
1 خرم تن آن کس که دل ریش ندارد و اندیشهٔ یار ستماندیش ندارد
2 گویند رقیبان که ندارد سر تو یار سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟