1 دل نیست که از غمت در او دردی نیست کس نیست که از تو بر دلش گردی نیست
2 من مرد ره عشق توام لیک این بار آن صبر که پایمردیم کردی نیست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا بر گلت ز سبزه نگهبان نشسته است صد گونه داغ بر دل حیران نشسته است
2 گوئی که طوطی ئیست که جویای شکر است خوش بر کنار آن شکرستان نشسته است
1 دل دوش ز سهم تیر آن نرگس مست شد در خم آن زلف چو زنجیر و نشست
2 مژگان تو تیز گشت و با زلفت گفت کآنجا که زره گر است پیکان گر هست
1 ترک من کان دهنش پسته خندان من است در شکر خنده لبش تنگ به دندان من است
2 هر زمانم ز لب خویش حیاتی بخشد شد حقیقت که لبش چشمه حیوان من است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به