نیست شب وصل تو مه را رواج از جامی غزل 251

نیست شب وصل تو مه را رواج

1 نیست شب وصل تو مه را رواج روز نباشد به چراغ احتیاج

2 خاک در و سنگ جفای توام داد فراغ از هوس تخت و تاج

3 زین تن لاغر چه بری نقد جان از ده ویران چه ستانی خراج

4 درد مبیناد طبیبی که گفت داغ جدایی نپذیرد علاج

5 رنجه شدی ز آه و فغانم که دید سخت دلی همچو تو نازک مزاج

6 چند کنی بر سر یک بوسه بحث خوش ننماید ز کریمان لجاج

7 عکس لبت از دل جامی نمود چون می رنگین ز درون زجاج

عکس نوشته
کامنت
comment