1 دل نیست که در زلف پریشان تو نیست جان نیست که سرگشته هجران تو نیست
2 گویی که دلت زان منست آن تو نیست جان آن منست گوئیا جان تو نیست
1 گر پرده اندازد مهم آن روی آتشناک را سوزم به آه آتشین نه پرده افلاک را
2 خواهی چو قتل ای کج کله حاجت به تیغت نیست وه این بس که بشکستی بته طرف کلاه چاک را
1 ما هم از بزم صبوح آمد برون مست خراب جلوه گر افتاد و حیران چون ز مشرق آفتاب
2 رفت اهل انجمن هر سوی چون انجم فرو چشمشان شد صبحدم چون چشم نرگس مست خواب
1 گر آن ترک خطایی نوش سازد جام صهبا را نخست آرد سوی ما ترکتاز قتل و یغما را
2 رخش در نازکی بر باد داده صفحه گل را قدش در چابکی بر خاک شانده سرو رعنا را