1 سر نیست که خم ز بار احسان تو نیست یا گوی صفت در خم چو گان تو نیست
2 جز دست فنا که تا ابد کوته باد دستی نه که امروز بدامان تو نیست
1 من و از خون دل پیمانهای چند تو و پیمانه با بیگانهای چند
2 به پیشت درد دل میگویم افسوس که در گوشت بود افسانهای چند
1 بهر جا بنگرم بالا و گرپست نبینم در دو عالم جز یکی هست
2 درون خانه و بیرون در اوست هم او خود حلقه بر در زد هم او بست
1 این چه دشت است که سرتاسر آن گردی نیست که بر او دیده ی خونین و رخ زردی نیست
2 خرم آن کس که برویش ز رهت گردی هست وانکه بر دل، دگر از هیچ رهش گردی نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به