- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از خود فنا نگشته نیابی بحق بقا فانی شدن ز خویش بود حال اولیا
2 تا نقش غیر پاک نشویی ز لوح دل کی در حریم وصل شود جانت آشنا
3 جانهای بیدلان زده آتش بهر دو کون از شوق روی دلبر بی چون بی چرا
4 طی کرد راه و زود بمطلوب خود رسید هر کو بصدق در ره عشقش نهاد پا
5 داری دلا هوای سلوک طریق حق باید قدم نهی بره شاه لافتی
6 شاهی که از بلندی قدرش خبر دهد ایزد به هل اتی و بتاکید انما
7 بر تخت ملک فقر چو او شاه مطلق است شاهان فقر جمله بدو کرده اقتدا
8 آن بحر علم و فضل و کمال و حیا و خلق آن کوه حلم و کان مروت کرم سخا
9 هر کو کمر نبست بحب علی و آل بندد میان بدشمنیش جان مصطفا
10 وصف کمال تست سلونی ولو کشف کس را نبوده عرصه این بعد انبیا
11 دست نیاز و عجز اسیر(ی) بدامنت چون زد مدارش از قدم خویشتن جدا