از خود فنا نگشته نیابی بحق از اسیری لاهیجی غزل 4

اسیری لاهیجی

آثار اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

از خود فنا نگشته نیابی بحق بقا

1 از خود فنا نگشته نیابی بحق بقا فانی شدن ز خویش بود حال اولیا

2 تا نقش غیر پاک نشویی ز لوح دل کی در حریم وصل شود جانت آشنا

3 جانهای بیدلان زده آتش بهر دو کون از شوق روی دلبر بی چون بی چرا

4 طی کرد راه و زود بمطلوب خود رسید هر کو بصدق در ره عشقش نهاد پا

5 داری دلا هوای سلوک طریق حق باید قدم نهی بره شاه لافتی

6 شاهی که از بلندی قدرش خبر دهد ایزد به هل اتی و بتاکید انما

7 بر تخت ملک فقر چو او شاه مطلق است شاهان فقر جمله بدو کرده اقتدا

8 آن بحر علم و فضل و کمال و حیا و خلق آن کوه حلم و کان مروت کرم سخا

9 هر کو کمر نبست بحب علی و آل بندد میان بدشمنیش جان مصطفا

10 وصف کمال تست سلونی ولو کشف کس را نبوده عرصه این بعد انبیا

11 دست نیاز و عجز اسیر(ی) بدامنت چون زد مدارش از قدم خویشتن جدا

عکس نوشته
کامنت
comment