1 به نسب نیست نسبت مردم هر کسی را به نفس خود شرف است
2 شرف در به جوهر خویش است نه ز پاکی جوهر صدف است
1 نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب میکند، بنیاد مستوری مستوران، خراب
2 غنچه مستور صاحبدل، نمیبینی که چون بشنود، بوی بهار، از پیش بردارد نقاب
1 جان من میرقصد از شادی، مگر یار آمدهست میجهد چشمم همانا وقت دیدار آمدهست
2 جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمدهست
1 ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا! ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا!
2 چون مراد دل و جانم، تویی از هردو جهان از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا