نیست باران این که می بارد از جامی دیوان اشعار 13

نیست باران این که می بارد ز ابر نوبهار

1 نیست باران این که می بارد ز ابر نوبهار گوییا افلاکیان بر خاکیانند اشکبار

2 زین مصیبت کاوفتاد اهل زمین را می سزد گر بگرید آسمان بر حال ایشان زار زار

3 این همه خون کز دل پر داغ ما بر خاک ریخت جای آن دارد که گل چون لاله روید داغدار

4 کرده است این غم سرایت در همه مرغان باغ بر چمن بگذر که تا در نوحه بینی صد هزار

5 بادگویی داد بستان را خبر زین حادثه کز درختان از دم او رفت آرام و قرار

6 از خروش بلبلان بین غنچه را صد چاک جیب وز سرشک ارغوان بین جوی را پر خون کنار

7 پاره پاره چیست گل را سینه غرقه به خون گرنه زین ماتم خراشیده به ناخنهای خار

8 سربه زانو حلقه حلقه پشت درویشان دوتاست مانده در فکرند تا سرحلقه ایشان کجاست

عکس نوشته
کامنت
comment