از حال دل به دوست نه امکان از کمال خجندی غزل 77

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

از حال دل به دوست نه امکان گفتن است

1 از حال دل به دوست نه امکان گفتن است بر شمع سوز سینه پروانه روشن است

2 از من بگو به مدعی ای یار آشنای من فارغم ز قصد تو چون دوست با من است

3 آن را که دل سوی جم می کشد چو جام بر سر نوشته اند که خونش به گردن است

4 جان نگذرد ز کوی نو کان عندلیب غیب مرغی است کش خطیره قدسی نشیمن است

5 عاشق شکسته پاش نه در پیش نست و بس هر جا رود چو زلف تو مسکین فروتن است

6 ای دل چو بشنوی سخن وصل از آن دهن باور مکن که آن سخن نامعین است

7 نام کمال رفت به پاکیزه دامنی تا در غمت به خون دل آلوده دامن است

عکس نوشته
کامنت
comment