1 شب نیست که من یاد تو از جان نکنم و این دیده دل چو شمع گریان نکنم
2 از سوز و گداز باز ننشینم من تا رشته جان خویش بریان نکنم
1 ای ز امر کن فکانت گشته پیدا کاینات ذات بی چون تو را ترک صفت عین صفات
2 با کمال قدرتت کار دو گیتی بی محل با ثبات ملکتت ملک دو عالم بی ثبات
1 از رنگ رخ تو گل به رنگ آوردیم وز قد تو سرو را به تنگ آوردیم
2 از بس که دریدیم گریبان فراق تا دامن وصل تو به چنگ آوردیم
1 تا از بر من آن صنم گل عذار رفت چون زلف بی قرار وی [از] من قرار رفت
2 مستغرقم به بحر غم اندر فراق تو زان رو کم از دو دیده بت غمگسار رفت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به