شب نیست که از شوق رخت زار نمیرم از جامی غزل 377

شب نیست که از شوق رخت زار نمیرم

1 شب نیست که از شوق رخت زار نمیرم صد ره نشوم زنده و صد بار نمیرم

2 هر دم نتوان روی تو دید اینقدرم بس کز محنت محرومی دیدار نمیرم

3 در غمکده بی کسی ام خفته به خواری این سو قدمی نه که چنین خوار نمیرم

4 بخشم به سگت عمر که از شرط وفا نیست گر در ره یاران وفادار نمیرم

5 بگشای به رویم در راحت به نگاهی تا رنجه ز غم روی به دیوار نمیرم

6 نزدیک به خویشم بکش از غمزه که باری دور از تو به کام دل اغیار نمیرم

7 جامی نه ز بیکاری عشق است غم من زانست غم من که درین کار نمیرم

عکس نوشته
کامنت
comment