- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر نیست آفتاب برین در کمین برف ریزد عرق ز واهمه چون از جبین برف
2 فرش است نور صبح بروی بساط خاک یا این مکان بفیض رسید از مکین برف
3 فردا ز تیغ مهر مسخر شود زمین امروز اگرچه هست بزیر نگین برف
4 در برف می زنند ز بس دست و پا شدند هندوستانیان مگس انگبین برف
5 گلهای عیش از بت سرخ و سفید چین بنگر ز عکس باده رخ آتشین برف
6 از سیر برف بسکه دلم آب می خورد جویا قسم خورم بسر نازنین برف
7 باشم چرا به گوشهٔ کشمیر اسیر برف زین پس گرفته است دل از سردسیر برف
8 گر نیم قطره می بچکانند بر لبش بر روی آفتاب کند حمله شیر برف
9 شد پخته نان روزی ابنای روزگار چون یافت مایه روی زمین از خمیر برف
10 حاصل قبول کرد زمیندار کوه و دشت دست فلک فکند به رویش چو تیر برف
11 جز فیض نوبهار پس از فصل برف نیست دارد بشارت گل و سنبل بشیر برف
12 جویا به هر کجا که نشینی وطن مکن این وعظ مانده است به یادم ز پیر برف