نیست یعقوب را چو تو از آشفتهٔ شیرازی غزل 1040

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

نیست یعقوب را چو تو پسری

1 نیست یعقوب را چو تو پسری ورنه با یوسفش نبود سری

2 اینکه در راه عشق نوسفری تو زپا نالی و مراست سری

3 این جمال و کمال و خلق نکو ملکی یا که حور یا بشری

4 شمع پروانه را بسوخت چنان کز وجودش بجا نماند اثری

5 به تو مستغرقم چنان ایشوخ که ندارم زخویشتن خبری

6 من نظر از تو برنمیگیرم گر تو بر من نمیکنی نظری

7 آنکه چون برق میرود زنظر ریخت در آشیان ما شرری

8 میتوان کردنش به تو نسبت کله بندد زمشگ گر قمری

9 از شب هجر روز محشر را کرد ایزد حدیث مختصری

10 گفتمش رو مپوش آشفته گفت با آینه تو بی بصری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر