1 نیستی نیست عین هستی است بس بلندیها نهان در پستی است
2 جیش عقل و خیل خود بینی شکست وقت عیش و بیخودی و مستی است
3 عقده های زلف بگسستی زهم یا که این عهدی که با مابستی است
4 در ره او پی سپر بی پایی است دامن او در کف بی دستی است
1 صبح است و گشادند در دیر مغان را پیمانه نهادند بکف مغبچگان را
2 ساقی بده آن رطل گران تا برخ بخت ریزیم وزسر بازنهد خواب گران را
1 اگر اینست غم عشق فزون خواهد شد اگر اینست دل غمزده خون خواهد شد
2 میکند زلف تو گر سلسله داری زینسان عقلها بر سر سودای جنون خواهد شد