در این زمانه ی دون نیست از جهان ملک خاتون غزل 73

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

در این زمانه ی دون نیست حق دید و شناخت

1 در این زمانه ی دون نیست حق دید و شناخت ولی چه چاره توان، با زمانه باید ساخت

2 درین زمانه ی بیگانه خوی می بینم هر آشنا که مرا دید خود مرا نشناخت

3 ز شمع روی تو چون نیست ممکنم دوری ضرورتست چو پروانه جان و سر در باخت

4 بیا دو دیده ی من کز غم تو مردم چشم ز درد روز فراقت سپر در آب انداخت

5 چو بلبل از غم رویش بسی فغان کردم گل از لطافت رویش به ما نمی پرداخت

6 کجاست نقد وصالش بگو به فریادم برس که آتش عشق تو قلب ما بگداخت

7 چه کرده ام به جهان خود گناه بختم چیست چرا ز چشم عنایت به یک رهم انداخت

عکس نوشته
کامنت
comment