- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در این زمانه ی دون نیست حق دید و شناخت ولی چه چاره توان، با زمانه باید ساخت
2 درین زمانه ی بیگانه خوی می بینم هر آشنا که مرا دید خود مرا نشناخت
3 ز شمع روی تو چون نیست ممکنم دوری ضرورتست چو پروانه جان و سر در باخت
4 بیا دو دیده ی من کز غم تو مردم چشم ز درد روز فراقت سپر در آب انداخت
5 چو بلبل از غم رویش بسی فغان کردم گل از لطافت رویش به ما نمی پرداخت
6 کجاست نقد وصالش بگو به فریادم برس که آتش عشق تو قلب ما بگداخت
7 چه کرده ام به جهان خود گناه بختم چیست چرا ز چشم عنایت به یک رهم انداخت