1 در هیچ صدف نیست چند دردانه ما جای دگر نبود چو جانانه ما
2 هرگز دیدی حاضر و غایب یاری در خانه خود نشسته هم خانه ی ما
1 خیز ای غلام باده درافکن به جام ما کز وصل توست گردش گردون غلام ما
2 گر لایق است چشمة خورشید را فلک خورشید باده را فلکی کن ز جام ما
1 سخن موجز و منتخب کرده ام زبسیار با اندک آورده ام
2 ز نوع سخن نغز آید به کار که از استخوان مغز آید به کار
1 چندان که در سلوک ز خود پیش تر شدم هر بار زنده باز به جانی دگر شدم
2 چون بازِ چشم دوخته بودم به دستِ شاه خوش خوش به روشنایی او دیده ور شدم