1 در هیچ صدف نیست چند دردانه ما جای دگر نبود چو جانانه ما
2 هرگز دیدی حاضر و غایب یاری در خانه خود نشسته هم خانه ی ما
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به آب توبه فرو شستم آتش صهبا ز توبه تازه شدم چون گل از نسیم صبا
2 اسف همی خورم و غصه می کشم شب و روز که کرده ام به خطا روزگار عمر هبا
1 یار باریک میان تا ز کنارم برخاست رستخیز از دل بی صبر و قرارم برخاست
2 چند گریم که ز طوفان دو چشمم هر دم موج خوناب دل از بحر کنارم برخاست
1 آن را که در فراق صبوری مسلم است آه از دلش که سخت تر از سنگ محکم است
2 بیچاره من که از تف دود دلم ز حلق بر هر نفس که میرود آهی مقدّم است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به