-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست جز رشته جان آن لب باریک و دهان به شکر خنده گشاید گره از رشته جان
2 دل همی جست نشانی زمیان تو ولی جز کمر زان طلبش هیچ نیامد به میان
3 بهره از میم که ماند به دهانت لب راست سر برآورده به لب لیسی ازانست زبان
4 چون زنی غمزه در ابرو مفکن چین که دریغ تیر چون رفت دگر باز نیاید به کمان
5 ز استخوانهای سفید است سرکوی توپر پیش تیر تو ز عشاق همین ماند نشان
6 نیست از کوی توام دور سر مهر و سپهر بی سفال سگ تو سیرم ازین کاسه و خوان
7 پرتو لعل لبت از دل جامی پیداست باده در شیشه صافی نتوان داشت نهان