- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد و آن تن درست نیست که بیمار ما نشد
2 دل گوشمال یافت ز سودای زلف او تا این سزا نیافت سزاوار ما نشد
3 در آفتاب گردش از آن ذره برنخاست کو دید روی ما و هوادار ما نشد
4 سودی ندید آن دل بیمایه کو بجان سودای ما نکرد خریدار ما نشد
5 سودی که رفت بر سر بازار شوق ما خود کیست آن که در سر بازار ما نشد؟
6 ما گنج گوهریم به کنج خراب دل چیزی نیافت هر که طلب کار ما نشد
7 ز ارباب حال نیست چو بلبل کسی که دید ما را و عاشق گل و رخسار ما نشد
8 در کار ما نرفت که در کار ما نرفت فیالجمله که بود که در کار ما نشد
9 آن دیده را که صوفی صافی به هفت آب هر دم نشست، لایق دیدار ما نشد
10 سلمان مگر شنید حدیثی ازین دهن بیچاره خود به هیچ گرفتار ما نشد