مجالی نیست کز شور رقیبان از آشفتهٔ شیرازی غزل 765

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

مجالی نیست کز شور رقیبان با تو پیوندم

1 مجالی نیست کز شور رقیبان با تو پیوندم همان بهتر که از کوی تو امشب رخت بربندم

2 ز شب تا صبح می‌پختم خیال آن لب میگون نمک بر زخم‌های پرده دل می‌پراکندم

3 نه آزادم کنی نه می‌کشی نه دانه می‌ریزی عبث خود را به دام چون تو صیادی برافکندم

4 رفیق حجره و گرمابه و صحرای اغیاری نمی‌دانم به چه لطف از تو ای بی‌رحم خرسندم

5 ز خون مدعی رنگین مکن ناخن نگارینا که من بر پنجه سیمین تو این ننگ نپْسندم

6 مرا هم بود نخلی بارور در گلشن خاطر به امید تو ای رعنا نهال از بیخ برکندم

7 غرور حسن نگذارد که حال چون منی پرسی ولی روزی شوی جویا و خواهی باز آرندم

8 به ملک حسن چون آرد شبیخون لشکر خطت شود چشمان بیمار تو جویا و نبینندم

9 بسم از این هوسناکی برو آشفته عاشق شو که اندر حلقه عشاق سر دفتر شمارندم

10 ز عشق مرتضی کن پر سراپای وجود ای دل که همچون نی نوای عشق باز آید ز هر بندم

عکس نوشته
کامنت
comment