1 ره نیست بدان دانه کِشتند مرا وز قصّهٔ آن خط که نوشتند مرا
2 گر میبندانم آنکه درمان من است دانم که ز درد او سرشتند مرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 یکی دیوانه بودی بر سر راه نشسته بر سر خاکستر آنگاه
2 زمانی اشک چون گوهر فشاندی زمای نیز خاکستر فشاندی
1 گفتم که «هزار رونق افزون گیری گر تو کم یک شکر هم اکنون گیری»
2 گفتا: «شکر از لبم گرفتی بیرون» یا رب که چگونه جست بیرون گیری
1 آنکه چندین نقش ازو برخاسته است یارب او در پرده چون آراسته است
2 چون ز پرده دم به دم می تافته است هر دو عالم دم به دم میکاسته است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **