منّتی نیست ز خلقم به از جهان ملک خاتون غزل 817

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

منّتی نیست ز خلقم به جهان جز کرمش

1 منّتی نیست ز خلقم به جهان جز کرمش گر به دیده بتوان رفت دمی خاک درش

2 گر به جانی بفروشد ز درش مشتی خاک توتیای بصرش کن تو و از جان بخرش

3 غیر لطفش نبود هیچکسم در دو جهان همچو سروی مگر افتد به سر ما گذرش

4 ما چو خاک ره او خوار و مقیم در یار بو که از عین عنایت به من افتد نظرش

5 خبرش نیست ز حال من بیچاره ی زار لیکن از باد صبا پرسم هر دم خبرش

6 آهم از چرخ فلک برشد و اینست عجب که در آن دل نتوان یافت به مویی اثرش

7 ز آب چشمی که ز هجران رخش می بارم هر شبی تا کمرم باشد و مو تا کمرش

8 گر از آن ناوک دلدوز زند تیر جفا دیده و دل بنهادیم به جای سپرش

9 ور مشرّف کند او کلبه احزان مرا جان فشانیم به پایش ..... در ره گذرش

عکس نوشته
کامنت
comment