نیست روزی که این منادی نیست از سعیدا غزل 168

نیست روزی که این منادی نیست

1 نیست روزی که این منادی نیست نیست غم در دلی که شادی نیست

2 آدمی را ز حالت بشری صفتی به ز نامرادی نیست

3 راز دل را به اشک می گفتم لیک طفل است اعتمادی نیست

4 از پی هیچ کس به جا نرسی مر تو را گر خدای، هادی نیست

5 جز بیابان اشتیاق، [سعید] ره به کویش ز هیچ وادی نیست

عکس نوشته
کامنت
comment