-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از لقای مه تسلی دیدهٔ مهجور نیست الفتی این زخم را با مرهم کافور نیست
2 هر چه در هر جا نباشد تحفه بودن را سزاست در جناب کبریا جز عجوز ما منظور نیست
3 بادهٔ پرزور نتواند زجا بردار دم چون کنم کز ضعف رفتن از خودم مقدور نیست
4 از شکفتن در بهار زندگی بی بهره است هر کرا زخم دلش مانند گل ناسور نیست
5 هر قدر بیگانه تر معنی به دل نزدیک تر یار اگر دوری گزیند از بر ما دور نیست
6 شعلهٔ آواز چون دل را بر آتش می کشد حسن شوخی در پس این پرده گر مستور نیست
7 پیش آن کو یافت جویا نشئهٔ بیداد عشق فرقی از خون جگر تا بادهٔ انگور نیست