1 نوبهار است، چو گل فکر قدح نوشی کن خون غم ریخته در جام فراموشی کن
2 در صف خرقه بدوشان نتوان بود چو گل خرقه دور افکن و با آینه همدوشی کن
3 چون صبا چند بغل گیری سرو و شمشاد؟ همچو آتش به خس و خار هم آغوشی کن
4 هرچه بینی، ز بد و نیک جهان آینه وار گر فراموش کنی، شکر فراموشی کن
5 فتنه در بزم ز سرگوشی جام و میناست تا توانی حذر از صحبت سرگوشی کن
6 ناله ی مطرب و نی، هردو یکی کرده زبان می کنندم همه تکلیف که بیهوشی کن
7 نقل می پسته ی شور است ازان کنج دهن ساقی ما مزه دارد، تو قدحی نوش کن
8 هرچه بینی ز بد و نیک درین بزم سلیم خون دل نوش چو پیمانه و خاموشی کن